نظام وفا
ای خوشا عاشقی و مستی و بیپروایی
ای خوش از خون دل خویش قدح پیمایی
از دل من به کجا میروی ای غم دیگر؟
تو که هر جا روی آخر برِ من باز آیی
شستم از اشک و ز خون رنگ و جلایش دادم
صورت عشق نبد ورنه بدین زیبایی
راندهایم از همه جا و گنه ما این است
که نداریم دلی بوالهوس و هرجایی
چشم از خواب عدم باز نکردم هرگز
دیدم این است اگر عاقبت بینایی
پای در خانهی بدنام، «نظام» از چه نهی
نیستت گر به سر ای دل، هوس رسوایی؟