سلام ای وطن
سلام ای وطن
که از خون مردان به جوش آمدی

چو در خاک و خون غلطیده‌ای
به خونخواهی‌ات در خروش آمدی

سراپای تو پر از دشنه‌هاست
ولی ناله‌هایت غرور صداست

اگر خم شوی کجا کم شوی
چو تصویر تو شیر و خورشید ماست

درد هست و حرمان رنج بندگی
کشتار و زندان جای زندگی

ناله هست و اندوه، چشم بی‌فروغ
آبها سراب و وعده‌ها دروغ

گر تو خود شکستی گر تو پا شوی
برگ و ریشه بستی تا که ما شویم

گر تو کشته دادی گر دو تا شوی
تا که از سیاهی ما رها شویم

کنون در جهان هزاران هزار
زن و مرد و کودک به همراه تو

رها می‌شوند، صدا می‌زنند
در اندیشه روشن راه تو

مگر می‌شود بدون وطن
زمین را پر از ذهن گلها نمود

مگر می‌توان یک نفس، یک زمان
به فکر رهایی ایران نبود

فریدون فرخزاد