جوامع الحکایات و لوامع الروایات

less than 1 minute read

یکی از بزرگان حکایت کرد…ابوبکر بن محمد بن جریر طبری…از من پرسید که خبر چیست؟ گفتم لشکر با عبدالله بن المعتز بیعت کردند. گفت وزیر که خواهد بود؟ گفتم محمد داود جراح. گفت قاضی که خواهد بود؟ گفتم ابوالمثنی احمد بن یعقوب. ساعتی سر فرو برد و بیندیشید. پس سر برآورد و گفت این کار تمام نشود. گفتم چرا؟ گفت از بهر آنکه این هر سه کس در استحقاق کاری که بدیشان مفوض شده است در غایت کمالند و روزگار در تراجع است و کار با مستحق نتوان ساخت و هیچ شایسته را در کار نتوان آورد. و اهل روزگار که از آن رتبت قاصر باشند بساخته شدن این مهم تن در ندهند. و همچنان بود که وی گفته بود! و آن منصب یکشب بیش بر ایشان نماند. تا عاقلان را معلوم شود که هنر در ایام سبب حرمان بوده است و روزگار پیوسته قاصد فاضلان. بیت:

خود هنر در عهد ما عیبیست ورنه این سخن
می‌کند برهان که من شاعر نیم بل ساحرم