تذکرةالاولیاء
و گفت: غریب آنست که او را از اقربا و پیوستگان خویش وحشت بود، و با ایشان بیگانه باشد.
و گفت: غریب آنست که او را از اقربا و پیوستگان خویش وحشت بود، و با ایشان بیگانه باشد.
هزاران در از خلق بر خود ببندی
ما را غرض بجز رخ گل از بهار چیست خوشتر به روزگار ز دیدار یار نیست
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
دل فارغ خالی از کار پیوسته تفحص محالات و تتبع خبرهای اراجیف کند و از آن فتنه زاید و دست بیصنعت در بزهها آویزد.